طبیبا وامکن زخم سرم را از آن سوزم که امشب گوید آن پیر
کجا بردی فلک نان آورم را
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
سه شنبه 89 شهریور 9 ساعت 4:46 عصر
|
شب عاشق شکفته شد
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 89 مرداد 18 ساعت 5:32 عصر
|
خبر آمد خبری در راه است
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 89 مرداد 4 ساعت 4:2 عصر
|
من دیده ام کلاس دبستان وحی را در پای درس خواجه اسرار نشسته ام بابم علی چون نقطه بسم الله است من چون کسره به پای آن نقطه با نشسته ام
نور علی و فاطمه در جان من دمید تا در کنار حیدر و زهرا نشسته ام ایمان آن دو را به وراثت گرفته ام ایثار آن دو را به تماشا نشسته ام از بس که داغ بر جگر من نشسته است آتش به جان چو لاله صحرا نشسته ام
من دیده ام شهادت مادر به چشم خود آن دخترم که در غم بابا نشسته ام داغ حسن شراره به غم زد به جان من در سوگ آن امام به غوغا نشسته ام از پای در نیامده ام از هر بلا ولی پیش سر حسین من از پا نشسته ام
منبع: http://www.dadasho.blogfa.com
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 89 تیر 7 ساعت 3:11 عصر
|
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 89 تیر 7 ساعت 11:58 صبح
|
سر بازار خدا حب تو سرمایه من زیر آفتاب قیامت تو میشی سایه من آقا جون اسم تو قلب منو کرده منجلی واسه اینه مادرم گفته فقط بگو علی من اسیر غیرت و شجاعت و مرامتم تا قیامتم میگم به فاطمه غلامتم تو سلیمان منی آقا منم مور توام تا ابد تو دستای مشتی و پرزور توام یاد تو هر جا بودم چراغ هر شبم بوده تا به دنیا اومدم اسم تو بر لبم بوده همیشه محبتت در بوده و منم صدف جون بچه هات آقا یه بار منو ببر نجف گل من عجین شده با عشق مرتضی علی روی قلب من خدا خودش نوشته یا علی عشق تو تو زندگی گذشته از حد و عدد سر درِ خونمونم نوشته یا علی مدد
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 88 اسفند 24 ساعت 2:24 عصر
|
در میلاد امام حسن مجتبی(ع)
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
یکشنبه 88 شهریور 15 ساعت 12:24 صبح
|
مبارک باد آن ماه روزه
مبارک باد آمد ماه روزه /رهتخوش باد اى همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم/ که بودم من به جان دلخواه روزه
نظر کردم کلاه از سر بیفتاد /سرم را مست کرد آن ماه روزه
مسلمانان سرم مست است از آن روز /زهى اقبال و بخت و جاه روزه
بجز این ماه ماهى هست پنهان/ نهان چون ترک در خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن کس که آید/ در این مه خوش به خرمنگاه روزه
رخ چون اطلسش گر زرد گردد/ بپوشد خلعت از دیباى روزه
دعاها اندرین مه مستجابست/ فلکها را بدرد آه روزه
چو یوسف ملک مصر عشق گیرد/ کسى کو صبر کرد در چاه روزه
سحورى کم زن اى نطق و خمش شو /ز روزه خود شوند آگاه روزه
بیا اى شمس دین و فخر تبریز/تو اى سر لشکر اسپاه روزه
پىنوشت:
کلیات دیوان شمس تبریزى با مقدمه بدیع الزمان فروزانفر صفحه 874.
روزه، درمان بیماریهاى روح و جسم
سیدحسین موسوىراد لاهیجى
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
شنبه 88 مرداد 31 ساعت 7:7 عصر
|
ای در جمال حسن، ز پا تا سر آینه در حجله تـبسم پیغمبـــر آیــنه در خانه صف برای تماشا کشیده اند قرآن گرفته عمه، علی اکبر آینه نامت رقیه،شهره به ریحانه الحسین ای گل خطیبِ قدر تو و منبر آینه هنگام راه رفتن و در روگرفتنت گوید حسیــن، ام ابیهـــا هر آینـه ای دختر کریم، که الحق کریمه ای مصداق توست آینه رویی در آینه وقتی که لب به خنده چو گل باز می کنی ریزد طبق طبق به سرت گوهر آینه مریم کمر به خدمت تو بسته از کــرم در محضرت گرفته جان هاجر آینه ای ماه آسمانِ محبت که ریخته در پای گاهوارهی تو اختـر آینــه دل می بری ز آینه، وقتی که می بری با دستهای کوچک خود در بر آینه کِی ذره ای ز حسن تو را جلوه می دهند آرد اگر به گردِ تو صد لشکر آینه
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
پنج شنبه 88 مرداد 22 ساعت 10:8 عصر
|
بهار رویش او را به صحن گلها خواند نسیم، آمدنش را به گوش دریا خواند شبی که آمد و گل شد، سپیده می بارید فرشتـه بر قدم نـو رسیـده می بـــارید طلوع طلعت او را بنفشه آذین بست هزار دست شقایق، هزار نسرین بست سحر ستاره های گل را به باغ ها پاشید زمین، غبار رهش را به آسمان بخشید هزار خرمن خوشرنگ، خوشه خورشید هزار دامن گل، از هزار یـــاس سفید چه دلنشین و شگفت و چه ناز و زیبا گفت شبی که غنچه لب را گشود و بابا گفت طراوت نفسش جان به باغبان می داد تبسمش، به خداوند عشق جان می داد گرفت تنگ در آغوش و بوسه افشاندش چو جان رفته ز تن روی سینه خواباندش دوباره آتش ذوقش ز دل زبانه گرفت شکفت خنده ارباب و این ترانه گرفت بگو دوباره قــرارم ، بگو بگو بـابـا ستــاره شب تارم ، بگو بگو بــابــا چه عاشقانه به گوش سماء و ثریا گفت دل از حسیـن ربود و دوباره بابا گفت
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
پنج شنبه 88 مرداد 22 ساعت 10:7 عصر
|