میلاد امام مجتبی (علیه السلام) آمده است
او آمده تا نور به شب ها بخشد روح شرف و عشق به دنیا بخشد او آمده تا باور وایمان و صفا همراه دو صد عاطفه برما بخشد
****شعر ولادت امام حسن (ع)****
او آمده از صلح و محبت بی شک جانی ز ولا برتن تنها بخشد آن سید خوبان و بهشت آمده تا برمهر و وفا ارزش و معنا بخشد
*****شعر ولادت امام حسن (ع)*****
او آمده با نام حسن در حسنش شوری به سرا پرده مولا بخشد او رود زلالی ست که درفصل عطش جود و کرم خویش به دریا بخشد
*****شعر ولادت امام حسن (ع)*****
از لطف ، کریم اهل بیت عصمت ما را زکرم خدا به فردا بخشد میلاد امام مجتبی (ع) آمده است شادی به حریم دل ما آمده است
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
یکشنبه 95 خرداد 30 ساعت 4:21 عصر
|
زبان حال امام حسن عسگری(ع) بیا و سـر بـه روی سینـهام بگذار، مهدیجان
شرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهـدیجان
بیـا تـا سیـر بینـم وقـت رفتن، ماه رویت را
که میباشد مرا این آخرین دیدار، مهدیجان
در ایـام جوانـی سیـر گردیـدم ز جـان خود
ز بس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدیجان
از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدیجان
تـو در ایـام طفلـی بیپـدر گشتـی، عزیزِ دل
مرا شـد در جوانـی پـاره قلب زار، مهدیجان
از آن میسوزم ای نور دو چشم خود، که میبینم
تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدیجان
غـم تـو بیشتـر باشـد ز غمهــای پـدر، آری
اگر چه دیـدهام من محنت بسیار، مهدیجان
تـو بایـد قرنها در پـرد? غیبت کنـی گریه
بُود هـر روز روزت مثل شامِ تـار، مهدیجان
تو باید قرنها چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدیجان
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جـرم و گناه خود کند اقرار، مهدیجان
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
چهارشنبه 93 دی 10 ساعت 2:0 عصر
|
امشب که زمین و آسمان می گرید
داغ امام عسـکری دلـهـا شکستـه
در ماتم بابای خود مهدی نشسته گرد مصیبت چهره ی عالم گرفته زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
چهارشنبه 93 دی 10 ساعت 12:0 عصر
|
نوکر نرود به کربلا پس چه کند / خود را نرساند به شما پس چه کند قلبش به کرمخانه ارباب خوش است / گر رو نزند به آشنا پس چه کند دارو ز شفاخانه تربت خواهد / جامانده ز کربلا شفا پس چه کند خاک قدمت بهشت، با بودن تو / ماندیم بهشت را خدا پس چه کند دامن مکش از دست گدایان درت / بی لطف شما بگو گدا پس چه کند ارباب شدی که رو به هرکس نزنم/ بنده نکند تو را صدا... پس چه کند
حرف دل: گرچه در چای عزای تو شکر ریخته اند، ما نمک گیر « تو » هستیم ابا عبد الله ...
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
سه شنبه 93 آذر 25 ساعت 3:21 عصر
|
گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم دلم به پیش تو, جان در قفات, دیده به قامت دو چشم خود بگشاو سوال کن که بگویم ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه نه تیغ شمر مرا می کشت نه نیزه خولی هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان سزد به غربت من هرجوان وپیر بگرید کنار کشته تو با خدا معامله کردم بگو به نظم جهان سوز میثم این سخن از من
شعر از غلامرضا سازگار
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
یکشنبه 93 آبان 11 ساعت 1:49 عصر
|