مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان
که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان
در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز
نگشت حاصل من غیر آه مهدی جان
شها فقیرم و مسکین و بر سر راهت
نشسته ام به امید نگاه مهدی جان
من عاشقم که ببینم جمال تو آیا
بود به سوی جناب تو راه مهدی جان؟
بحق حرمت اجداد خود نما نظری
ز مرحمت به من رو سیاه مهدی جان
خمید پشت من که از بار معصیت شاها
نموده ام همه عمر اشتباه مهدی جان
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
جمعه 88 بهمن 30 ساعت 12:15 عصر
|
چگونگی حمام کردن نیز نشانگر شخصیتتان است
استیون اسکچر، روانشناس آمریکایى معتقد است هر کارى که ما انجام مىدهیم بازتابى از شخصیت واقعى ما است و حمام نیز جایى اختصاصى است که ما در آنجا آزاد هستیم تا خودمان باشیم بنابراین عادات حمام کردن مىتواند حاوى اطلاعات مفید شخصیتى باشد. حمام نتیجهگرایان معمولا حمام کردن افراد فعال 6 تا 10 دقیقه طول مىکشد. لیف زدن، شامپوى سر، آبکشى موها و سپس ماموریت تمام مىشود. اگر در این گروه قرار دارید ویژگى شما این است که همیشه در انجام کارها به دنبال یافتن راه حل سریع و مناسب هستید. شما دقیقا مىدانید که چه کارى مىخواهید انجام دهید و کار خود را با کیفیت انجام مىدهید. شما فردى هدفگرا هستید و شخصیتى از نوع شخصیتA دارید. افراد داراى این شخصیت افرادى هستند که خونسرد نیستند، زمان برایشان بسیار مهم است، بعضى مواقع در ارتباط با موقعیت خود احساس عدم امنیت مىکنند، حس رقابت دارند، پرخاشگر هستند، معمولا چند کار را با هم انجام مىدهند و معتاد به کار مىشوند و کمترین تاخیر در انجام کارها هم آنها را ناراحت مى کند.
حمام نمایشىها حمام جایى است که شما از قید و بندهاى خود رها مىشوید و درون خود را آشکار مىسازید. مثلا گاهى ممکن است شما وانمود کنید که بطرى شامپو میکروفون است و صداى شرشر آب صداى کف زدن و تشویق است. شما در رویاى اجراى یک نمایشنامه هستید و تنها مىتوانید پشت درهاى بسته آن را به نمایش بگذارید. به گفته اسکچر این گونه افراد شخصیت جالبى دارند، اما پشت درهاى بسته بیشتر احساس امنیت مىکنند.
حمام در جستجوى آرامش شما حمام کردن را بیش از حد طبیعى دوست دارید، چون حمام کردن به شما انرژى را که مىخواهید مىدهد. درست مانند این است که شما بخواهید دوباره خود را شارژ کنید. براى شما حمام کردن مثل نوشیدن یک فنجان قهوه است در این صورت شما از جمله افرادى هستید که همیشه نیاز به نیروى کمکى از بیرون دارند. چه این نیروى کمکى والدینتان باشد یا معلمتان یا رئیستان. شما هیچگاه خودتان شروع نمىکنید اما با کمک دیگران مىتوانید به هدف برسید. حمام خیال بافان شما چه به فکر ثبت اختراعى باشید یا فکر حل مشکلات روزمره خود باشید، اگر خیالباف باشید، از آن دسته افرادى هستید که مشتاق هستند زمانى را به تفکر اختصاص دهند. شما آدم خیال بافى هستید و این خیالبافى را بیشتر زیر دوش انجام مىدهید. حمام براى شما جایى است که به رویاهایتان فکر مىکنید و البته در برخى افراد بهترین افکار در حمام به ذهن آنها خطور مىکند.
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
جمعه 88 بهمن 30 ساعت 11:26 صبح
|
عایشه و اطرافیان او قاتل حضرت رسول ( ص)
در دو روایت بخاری و مسلم از عایشه آمده است: ما به رسول خدا در هنگام بیماری اش دارو دادیم پس شروع کرد به اشاره کردن به ما که به من دارو ندهید. گفتیم: (مسئله ای نیست) هر بیماری از دارو متنفر است. در بعضی روایات اینچنین آمده: (اهمیتی ندهید) کراهیت مریض از دواست! اندکی بعد پیامبر فرمود: هرکس در خانه است در برابر چشم من باید دارو بخورد بجز عمویم عباس که در کنار شما حضور نداشت. (??) اولا: مگر اطاعت حضرت رسول در هر حالی طبق نص قرآن واجب نشده است ؟ مگر قرآن نفرموده: که پیامبر ص از روی هوی و هوس سخن نمیگوید ؟ پس چرا وقتی حضرت خواستند که به او دارو(سم) را ندهند عایشه اطاعت نکرد و بلکه خلاف دستور حضرت عمل کرد ؟ انگار عایشه نیز مانند عمر خیال کرده بود که پیامبر(ص) نعوذبالله هذیان میگوید !!! آیا رسول خدا ص فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند ؟ ثانیا: جمله آخر حضرت (همه اهل خانه در برابر چشم من از این دارو بخورند) اشاره به این دارد حضرت میدانستند که آن دارو نبوده است بلکه سم بوده است که میخواستند توسط آن حضرت را بکشند. لهذا منظور حضرت اینچنین بوده است: اگر دارو بوده است از آن بخورید!!! ولی خودشان میدانستند که دارو نبود و از آن نخوردند. در الطب النبوی ابن جوزی ج?ص?? میگوید: به او دوا خوراندند در حالیکه بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه کسی با من چنین کرد. این کار زنهائی است که از آنجا آمده اند و با دست به سوی حبشه اشاره کرد. و در روایات صحیح آمده که عایشه و حفصه حبشی بودند. این یک افشاگری از سوی رسول خداست که او را به روشی که زنان حبشیه به شوهرانشان سم میخوراندند مسموم کرده اند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده است و بعضی از حبشیها متخصص در سحر و شعبده و انواع سم بوده اند. عبدالصمد بن بشیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آنحضرت فرمود: میدانید پیامبر ص درگذشت یا کشته شد همانطور که خدا میفرماید: (اگر او درگذرد یا کشته شود به جاهلیت باز میگردید.) او قبل از مرگ مسموم شد. آن دو زن (عایشه و حفصه) به او سم نوشاندند. (??) و در روایت دیگر آمده است: عایشه و حفصه به او سم نوشاندند. (??) و علامه مجلسی میگوید: احتمال داردکه هر دو سم در شهادت پیامبر مؤثر بوده اند.(??) منظور علامه از دو سم یکی سم خیبر است و دیگری سمی که در روزهای آخر حیاتش به او نوشاندند. سران رژیم غاصب (ابوبکر و عمر و دخترانشان و...) برای اینکه اسم آنها به عنوان قاتلین حضرت رسول در جامعه پخش نشود به دست و پا افتادند و صحنه را غبار آلود کردند و گفتند: درست است که رسول خدا مسموم شده اما این اثر سم خیبر در سال هفتم هجری بوده است که اینک او را از پای درآورده است!!! البته هیچ عاقلی چنین بهانه واهی را نمی پذیرد زیرا رسول خدا در سال ??هجری کشته شده و حادثه خیبر در سال هفتم اتفاق افتاده است !!! از آن گذشته رسول خدا ص از مسمومیت طعام خیبر توسط جبرئیل آگاه شد و از آن نخورد. عایشه نیز از آن واقعه عبرت گرفت وخوردن سم را به اختیار خود پیامبر نگذاشت بلکه به زور آن را به حضرت خوراند. پس قطعا شهادت حضرت به خاطر آخرین سم که توسط عایشه به او خورانده شد و حضرت به خاطر ضعف نتوانستند مقاومت کنند و به شهادت رسیدند.
??-سنن البخاری ج?ص?? و ج?ص?? و سنن مسلم ج? ص ??و???- تاریخ طبری ج?ص??? ??-تفسیرالعیاشی ج?ص??? و بحارالانوار ج??ص???وج??ص?? ??-بحارالانوار ج??ص??? ??-بحارالانوار ج??ص???
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
شنبه 88 بهمن 24 ساعت 5:39 عصر
|
شهادت یا رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و اله ؟؟؟
محمد [ص] فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید؟ [و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید نمود؟] و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمىزند؛ و خداوند بزودى شاکران[و استقامتکنندگان] را پاداش خواهد داد. یکی از مظلومیتهای حضرت رسول این است که معمولا به کیفیت شهادت ایشان توجه نمیشود. و معمولا میگویند رحلت حضرت رسول !!! این جا قصد داریم در رابطه با کیفیت شهادت و قاتلین آن حضرت صحبت کنیم: کتابهای سیره و حدیث مرگ رسول خدا بوسیله سم را تایید کرده اند و آن را با احادیث متواتر ذکر کرده اند از جمله: ابن سعد میگوید در روایتی آمده است: پیامبر ص مسموم درگذشت و شصت و سه ساله بود. این قول ابن عبده است. (?)
علامه حلی شهادت رسول خدا را به وسیله سم ذکر میکند. (?) در کتاب جامع الرواه آمده است: پیامبر ص در مدینه مسموم درگذشت.(?) شیخ طوسی میگوید: رسول خدا دو شب باقیمانده از ماه صفر در سال دهم هجری مسموم درگذشت. (?) بیهقی از عبدالله بن مسعود روایت کرده است که وی گفت: اگر ?بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده است برایم محبوبتر است از اینکه یکبار قسم بخورم که او کشته نشده است به جهت اینکه خداوند او را پیامبر شهید قرار داده است. (?) حاکم نیشابور کشته شدن رسول خدا را تایید کرده است. آنجا که میگوید: شعبی گفته است: بخدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سم کشته شدند و عمر و عثمان و علی بن ابیطالب با شمشیر کشته شدند و حسن بن علی با سم و حسین بن علی با شمشیر کشته شد. (?) ابن مسعود کشته شدن پیامبر در سنه ?? هجری تایید و تاکید کرده است. (?) رسول خدا ص فرمود: هیچ پیامبری یا وصی او نیست مگر آنکه شهید میشود. (?) و همچنین فرمودند: هیچ کس از ما (اهل بیت) نیست مگر آنکه مسموم یا مقتول خواهد بود. (??) پس شهادت حضرت رسول توسط سم قطعی است. ولی چه کسی و در چه زمانی ایشان را به شهادت رسانده اند ؟؟؟
زمان شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله ظاهرا بیشترین فاصله ای را که بین فرمان حمله به شام به رهبری اسامه و شهادت حضرت رسول بیان شده است دو هفته است. (المغازی واقدی ج?ص???) به دلیل زیاد بودن روایات در این زمینه بنده به بیان مصادر کفایت میکنم: الطبقات الکبری ابن سعد جلد دوم و سیره ابن هشام و انساب الاشراف جلد اول و عیون الاثر جلد دوم. اولا:از آنجایی که حضرت رسول ص همانطور که گفتم از شهادت قریب الوقوع خودشان در غدیر خبر داده بودند. ثانیا:فاصله زمانی زیادی بین غدیر و دستور حمله به شام به رهبری اسامه نبوده است. ثالثا: سرزمین شام در فاصله دوری از مدینه قرار داشت. رابعا: در غدیر علی علیه السلام به عنوان جانشین معرفی شده بود. ابوبکر و عمر و دیگران اطرافیان از پیوستن به سپاه اسامه سر باز زدند تا بتوانند به طور سری به گونه ای که رسوا نشوند از دست پیامبر ص خلاص شوند و نقشه های شوم خود را در بعد از شهادت حضرت اجرا کنند. اسناد: ?-المجدد فی الانساب. محمد بن محمد علوی ص? ?-المقنعه شیخ مفید ص??? و منتهی المطلب حلی ج?ص??? ?-منتهی المطلب حلی ج? ص??? ?-جامع الرواه محمد علی اردبیلی ج?ص??? ?-تهذیب الاحکام ج?ص? و بحار الانوار ج??ص??? ?-السیره النبویه ابن کثیر دمشقی ج?ص??? ?-المستدرک. ج?ص?? ?-السیره نبویه ابن کثیر ج?ص??? و البدایه و النهایه ج?ص???و??? ?-بصائر الدرجات ص???و بحارالانوار ج??ص???و ج??ص??? ??-کفایه الاثر-خراز قمی ص ??? و وسائل الشیعه ج??ص? و بحارالانوار ج??ص? و من لایحضره الفقیه ج?ص??
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
شنبه 88 بهمن 24 ساعت 5:28 عصر
|
صلح یا صلاح...؟
صلح حسن (ع) یا به عبارتى متارکه و آتش بس وى با معاویه را شاید بتوان یکى از دشوارترین مراحل سیر امامت در دنیاى اسلام نامید. این انقلابىترین نرمش تاریخ، و تحمل رنج طاقت فرساى آن، که هیچ کس جز پسر على (ع) آن هم توسط درک عالیترین درجات ایمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحثانگیز و سوال آفرین بوده است، و متاسفانه غرض ورزان به قلم غرض، و جاهلان به دیده جهل، این شگرد ایمانى را در پرده تحریف و ابهام پیچیدهاند. امامان همگى، مظهر تقوى و روش هستند، تقوى در همگى شان مشترک، و روش در تمامى شان متفاوت است. روش على (ع) در دو مرحله: سکوت و خروش: راهگشاى امت مىگردد. شیوه حسن (ع) در مرحله اول روش پدر، و راه حسین (ع) در مرحله دوم آن شکل مىگیرد. على (ع) بى سکوت، خروش و شهادتى هشدار دهنده و حیاتبخش نمىداشت، فریاد و جانفشانى حسین (ع) نیز بدون صلح برادر، این چنین در تاریخ به ثبت نمی رسید. آنان که حسن (ع) را به عافیت اندیشى متهم کردهاند، و آنان هم که تحت تاثیر شور و احساس، آرزو کردهاند که «اى کاش او نیز شهادت را بر مىگزید و از ساباط (نام مکان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابى و تاریخ ساز حسن (ع)، و به عبارتى دیگر روز عاشوراى حسن (ع) عاشوراى دیگر، و از کوفه، کربالاى دیگر مىساخت، هر دو در اشتباهند.
گزینش موثرترین شیوه مبارزه چه بسا تحمل شهادت براى حسن(ع) آسانتر بود، اما او نیز مانند سایر امامان باید تنها به فکر نجات اسلام و مسلمین، و برگزیدن موثرترین شیوه و مستى مبارزه، مىبود. با کمى تفحص مىیابیم که در دوران حسن(ع) هیچ روش دیگرى جز صلح، آن هم به هدف ماندن براى پر پیامتر رفتن، و زنده بودن براى بهتر مردن، به کار نمىآمد. اگر حسن(ع) در آن تنهایى و بى یاورى، مانند برادر قیام مسلحانه مىکرد و شهید مىشد، امامت تداوم نمىیافت. شاید اگر او هم مانند برادر حتى هفتاد و دو یار صدیق و جانباز مىداشت، به آن خروش دست مىزد، اما وقتى دشمن آن گونه اطراف او را از یاور تهى مىکند که حتى همسرش را براى مسموم کردنش، تحت فرمان مىگیرد و امراى سپاهش را براى «کت بسته» تحویل دادن او به معاویه، به معامله وا مىدارد، و در نهایت، فرمانده سپاهى را که براى قیام باید از او کمک بگیرد، بر علیهاش به طغیان مىکشاند، چه راهى جز صلح پیش پایش مىماند؟ به تنها کسى که مىتوانست اعتماد کند، همان حسینى بود که فرداى پر پیام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بى انصافى است اگر اذعان نکنیم که شهادت کربلا پیش از آنکه حسینى باشد، حسنى است و چهره حسن را در روزى که در صحنه فداکارى با نقشى از یک قهرمان نستوه و پایدار، و در چهره مظلومانه یک از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحمیل، تحمل مىکند، با بیدارى ننگریم. بى تردید، اگر معاهده حسن(ع) با معاویه نبود و محک آزمودن در شکستن مفاد آن، به وسیله همین صلح به مردم داده نمىشد، قیام حسین(ع) نیز به وقوع نمىپیوست. اگر شرط حسن(ع) با معاویه که او را از تعیین جانشین محروم مىساخت برقرار نمىشد، تا معاویه آن را با انتصاب یزید بشکند، نه حسین(ع) دستاویز مشهودى براى قیام مىداشت، و نه پیروانش دلیل واضح براى استدلال... .
بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن! به برکت قیام حسن(ع)، و قیام فریادگونه حسین(ع)، نقطههاى پوشیده، عریان شدند و فکرهاى نهان، عیان گشتند. این بغض اسلام بود که در حسن(ع) نهفت و نهفت...، و در حسین به فریاد شکست، و شالوده امامت بود که خون جگر حسن(ع) نطفه بست، و در خون پیکر حسین(ع) به بلوغ رسید.<> حسن(ع)، بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى که در جنگها، یکه تازیش حیرتها مىآفرید، و خلفى که در مکتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا که رسالت را در میدان امامت، تنها در صلح، ممکن دید، چه بزرگوارانه و پرشکیب، آن را پذیرفت، که تحمل کرد. این، زیبایى روش حسن(ع) بود نه کیفیتى دیگر، که سکوت و صلح را تنها بر لبه شمشیرش نشاند، و راههاى دیگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبههاى کوبنده و کلام توفندهاش سکوت شمشیر را بکمال جبران کردند، و مستعدترین زمینه را براى قیام خونین برادر فراهم ساختند تا بدانجا که معاویه از سخن گفتنش مىهراسید و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته کلام را از این صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّى الامکان به وى اجازه صحبت در مجامع را ندهند.
جهاد در وسیعترین میدانها او بزرگترین قدم اصلاحى را برداشت، و در هنگامهاى که فتنه و سلاح، حاکم بود، درهاى مکتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحى که جز به صلاح نمىاندیشد، نام را به رضاى خدا فروخت. او صلح را در ابتداى راه برنگزید، بلکه در انتهاى آن، و پس از شکست در همه جبهههاى جهاد، گردن نهاد جهاد دردناک او در وسیعترین میدآنهاو گستردهترین ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشکر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنهها و نیرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنیروى اصلاح و ارشاد کمک گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحى تحمیلى. با نظرى حتى اجمالى بر جهادهاى این مظلوم خاموش، هر اعتراضى اعتذار مىشود و هر ایرادى ستایش.
منبع : مجله زن روز در عهد طاغوت، بدون ذکر نام نویسنده مقاله.
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
شنبه 88 بهمن 24 ساعت 3:55 عصر
|
پیمان صلح، و اهداف امام حسن (ع) پیشواى دوم، هنگامى که بر اثر شرائط نامساعدى که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمتآمیز تامین کند. از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طورى که ورقه سفید امضا شدهاى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وى مىباشد.(1) -امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند. گر چه متن پیمان صلح در کتب تاریخ، به طور کامل و بترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نمودهاند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده آن از کتب مختلف مىتوان صورت تقریباً کاملى از آن ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتى که امام در قرار داد قید نموده و براى تحقق آنها پافشارى مىکرد، مىتوان به تدبیر فوق العادهاى که حضرت در مقام مبارزه سیاسى براى گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پى برد.
متن پیمان صلح امام ماده اول: حسن بن على (ع) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مىکند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (ص) رفتار کند. ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على (ع) خواهد بود و اگر براى او حادثهاى پیش آید حسین بن على (ع) زمام امور مسلمانان را در دست مىگیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند. ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان (ع) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على (ع) جزبه نیکى یاد شود. ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى (ع) مصرف شود. نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین که در رکاب امیر مومنان کشته شدند، تقسیم کند. (2) ماده پنجم: معاویه تعهد مىکند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى که باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر کند احدى از آنها را به سبب فعالیتهاى گذشتهشان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینههاى گذشته آزار نکند. علاوه بر این معاویه تمام یاران على (ع) را، در هر کجا که هستند، امان مىدهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیران على در امان باشند، و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند، و کوچکترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود، حق هر کس به وى برسد، و اموالى که از بیت المال در دست شیعیان على (ع) است از آنها پس گرفته نشود. نیز نباید هیچ گونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على (ع) و برادرش حسین بن على (ع) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر (ص) بشود و نباید در هیچ نقطهاى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد. در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.(3) بدین ترتیب پیشگویى پیامبر اسلام (ص)، در هنگامى که حسن بن على (ع) هنوز کودکى بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر (ص) روزى برفراز منبر، با مشاهده او فرمود: «این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(4)
پی نوشت ها (1) ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، (در حاشیه الاصابه)، ط 1، بیروت، دار احیأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج1، ص 371 - محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ج 6، ص 93. (2) دارابگر یکى از پنج شهرستان ایالت فارس در قدیم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شاید علت انتخاب خراج «دارابگرد» این باشد که این شهر طبق اسناد تاریخى، بدون جنگ تسلیم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پیمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانین اسلام، اختصاص به پیامبر و خاندان آن حضرت و یتیمان و تهیدستان و درماندگان راه داشت. از اینرو امام مجتبى (ع) شرط کرد که خراج این شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین پرداخت شود زیرا درآمد آنجا، همچنانکه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نیازمند شهید این دو جنگ که بى سرپرست بودند، یکى از موارد مصرف این خراج به شمار مىرفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10). (3) مشروح پیمان صلح را در کتاب «صلح الحسن» تالیف شیخ راضى آل یاسین (ط 2، منشورات دارالکتب العراقیة فى الکاظمیة) ص 259-261 مطالعه فرمایید. (4) این پیشگویى با اندکى اختلاف در الفاظ، در کتب و مآخذ یاد شده در زیر، از آن حضرت نقل شده است: تذکرة الحواص، ص 194 - اسدالغابة، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 158 - الاصابة، ج 1، ص 330- کشف الغمة، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدایه و النهایه، ج 8، ص 36- الاستیعاب، (در حاشیه الاصابه) ج 1، ص 369- حلیه الاولیأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدة الطالب، ص 65 - الطبقات الکبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3، ص 42.
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
شنبه 88 بهمن 24 ساعت 3:24 عصر
|
گفتار امام پیرامون انگیزههاى صلح
امام مجتبى علیه السلام در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود: من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مىجنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مىشناسم و بارها آنها را امتحان کردهام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مىکنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(1) پشواى دوم که از سستى و عدم همکارى یاران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبهاى ایراد فرمود و طى آن چنین گفت: در شگفتم از مردمى که نه دین دارند و نه شرم و حیا. واى بر شما! معاویه به هیچ یک از وعدههایى که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصى خود را بهتر از امروز مىتوانم انجام بدهم، ولى اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم. به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بی وفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد. هم اکنون گویى به چشم خود مىبینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانى که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت. آنگاه امام افزود: اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مىکردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمىکردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است....(2) امام مجتبى علیه السلام که ماهیت پلید حکومت معاویه را بخوبى مىشناخت، روزى در مجلسى که معاویه حاضر بود، سخنانى ایراد کرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى که زمام امور مسلمانان در دست بنى امیه است، مسلمانان روى رفاه و آسایش نخواهند دید» (3). و این، هشدارى بود به عراقیان که بر اثر سستى و به امید راحتى و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینکه در حکومت معاویه هرگز به امید و آرزوى خود دست نمىیابند.
پی نوشت ها : (1) مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 44، ص 147- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، ص 157. (2) شبر، سید عبدالله، جلأالعیون، قم، مکتبة بصیرتى، ج 1، ص 345-346 (3) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیة، 1961 م، ج 16، ص 28.
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
جمعه 88 بهمن 23 ساعت 5:56 عصر
|
طراحی چینی به سفارش شرکت نوکیا تلفن همراه و باطری مخصوص آن را به شکلی طراحی کرده است که برای تامین انرژی باید نوشابه گازدار بنوشد. به گزارش مهر، مخترعی چینی شیوه ای خلاقانه و کاملا جدید را برای شارژ باطری تلفنهای همراه ابداع کرده است که برای اولین بار می تواند هدفی سودمند و بدون زیان برای وجود انواع نوشابه های گازدار به شمار رود. وی معتقد است ابداع جدیدش می تواند از میزان هزینه های تجاری و زیست محیطی باطری های تلفن همراه نیز بکاهد زیرا در ابداع وی به جای استفاده از باطری های لیتیومی از نوشابه های گازدار برای انرژی رسانی به تلفن همراه استفاده می شود. در واقع این باطری جدید تلفنهای همراه را به مواد قندی نیازمند می کند، تنها به یک بسته کامل از قوطی های نوشابه گازدار برای تامین انرژی این باطری ها نیاز است و پس از اتمام شارژ باطری آنچه از نوشابه ها به جا می ماند آب و اکسیژن است. مخترع چینی این باطری های نوشابه ای ادعا می کند دوام شارژ این باطری ها سه یا چهار بار بیشتر از باطری های رایج است و در عین حال هیچ تاثیر زیست محیطی نیز از خود به جا نمی گذارند. باطری های نوشابه ای به سفارش شرکت تولید تلفن همراه نوکیا ابداع شده است.
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 88 بهمن 19 ساعت 8:1 عصر
|
چه رنگی را دوست دارید؟ سبز : این افراد ، مضطرب و انعطاف پذیرند . مذهبی و بیشتر در انجمنهای خیریه یا بیمارستان یافت می شوند . اصلاح گرند و علاقه زیادی به نصیحت کردن دارند . کوشش و پشتکار زیادی دارند. شریک تجاری خوبی هستند.
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 88 بهمن 19 ساعت 12:18 عصر
|
دوکوهه
اگر بپرسی دو کوهه کجاست ، چه جوابی بدهیم ؟ بگوییم دو کوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجی ها را در خود جای می داد و بعد سکوت کنیم ؟ پس ای کاش نمی پرسیدی که دو کوهه کجاست ، چرا که جواب گفتن به این سوال بدین سادگی ها ممکن نیست . کاش تو خود در دو کوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود . گفته اند شرف المکان بالمکین – اعتبار مکانها به انسانهای است که در آنها زیسته اند – و چه خوب گفته اند . دو کوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است ، با بسیجی ها، و همه سرّ مطلب همین جاست. اگر شهدا نبودند و بسیجی ها ، آنچه می ماند پادگانی بود درندشت ، با زمین هایی آسفالت ، خشک و کم دار و درخت ، ساختمان هایی کوتاه و بلند و تیرک هایی که بر آن پرچم نصب کرده اند. اما دو کوهه سال ها با شهدا زیسته است، با بسیجی ها ، و از آنها روح گرفته ؛ روحی جاودانه. دوکوهه مغموم است ، اما اشتباه نکنید ! او جنگ را دوست ندارد ، جمع با صفای بسیجی ها را دوست دارد ، جمع شهدا را ؛ آرزومند آن عرصه ای است که در آن کرامات باطنی انسانها بروز می یابد. یک بار دیگر ، سلام دوکوهه. قطارها دیگر در کنار دو کوهه نمی ایستند و بسیجی ها از آن بیرون نمی ریزند . قطارها ، دو کوهه را فراموش کرده اند و حتی برای سلامی هم نمی ایستند . بی رحمانه می گذرند . اما شهدا انسی دارند با دو کوهه که مپرس. با ذره ذره خاکش ، با زمینش ، با دیوارهایش ، با ساختمان هایش ، با همه آنچه در چشم ما هیچ نمی آید . می گویی نه ؟ از حوض رو به روی حسینیه حاج همت باز پرس که همه شهدا دو کوهه با آب آن وضو ساخته اند . در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییده اند . اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست ! من چه بگویم ؟ اینها سخنانی نیست که بتوان گفت . تو خودت باید دریابی . و اگر نه، دیگر چه جای سخن؟ زمین صبحگاه نیز هنوز در جست و جوی رازداران خویش است . اگر زبان خاک را بدانی ، نوحه اش را در فراق آنها خواهی شنید. جا دارد که دو کوهه مزار عشاق باشد ، زیارتگاه عشاقی که از قافله شهدا جا مانده اند. ای قدمگاه بسیجی ها، ای قدمگاه عاشق ترین عاشقان، تو خوب می دانی که چه سایه بلندی را از کف داده ای . بوسه های تو بر قدم هایی می نشسته است که استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد . یادهایت را در خود تجدید کن تا آنجا که اگر هزارها سال از این روزها بگذرد ، تو را با این نام شناسند که قدمگاه بسیجیان بوده ای . شب را به یاد بیاور که انیس عشاق است ؛ آن شب را ، بعد از عملیات والفجر یک . ای دوکوهه ، تو را با خدا چه عهدی بود که از کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد ؟ و حال چه می کنی در فراق پیشانی هایشان که سبب اتصال ارض و سما بود ؟ و آن نجواهای عاشقانه؟. اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایی که در آن نماز شب اقامه کرده اند و با خدا راز گفته اند؛ شهدایی که در حسینیه ، چشم مکاشفه بر جهان غیب گشوده اند ؛ شهدایی که همسفران عرشی امام بوده اند و اکنون میزبان او هستند. عمق وجود من با این سکوت راز آمیز آشناست ؛ سکوتی که در باطن ، هزارها فریاد دارد. من هرگز اجازه نمی دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود . این سردار خیبر ، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است. گوش بسپار تا ناله های حاج عباس کریمی را از نیز در سوگ شهادت او بشنوی . حسینیه حاج همت قلب دو کوهه بوده است. حیات دو کوهه از اینجا آغاز می شد و به همین جا باز می گشت . وقتی انسان عزادار است ، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب می آموزد . دو کوهه قطعه ای از خاک کربلاست ، اما در این میان ، حسینیه را قدری دیگر است . کسی می گفت کاش حسینیه را زبانی بود تا بگوید از آن سری که میان او و کربلاست . گفتم : حسینیه را زبان هست کو محرم اسرار؟ هر که می خواهد بشناسد داستان کربلا را بخواند ، اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد، چه بگویم در جواب اینکه حسین کیست و کربلا کدام است؟ چه بگویم در جواب اینکه چرا داستان کربلا کهنه نمی شود ؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند . زمان ، هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء . نه این حیات دنیایی که جانواران نیز از آن برخودارند ؛ حیاتی که در خور انسان است ، حیات طیبه ، حیاتی آن سان که امام داشت ، زیستنی آن سان که امام زیست . حسینیه شهدا نیز اکنون در جست و جوی گم کرده خویش است. او امام را ندید ، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید . دو کوهه، خاک و آب و در و دیوارهایش ، همه جودش با این حضور آن همه انس داشته است که اکنون ، در این روزها تنهایی ، جایی مغموم تر از آن نمی یابی . دو کوهه مغموم است و در انتظار قیامت . دلش برای شهدا تنگ شده است ، برای بسیجی ها . یک بار دیگر ، سلام دو کوهه . دو کوهه ، تو یک پادگان نیستی ، تو قطعه ای از خاک کربلایی ، چرا که یاران عاشورایی سید الشهدا را به قافله او رسانده ای . دو کوهه ، در باطن تو هنوز راز این روزهای سپری شده باقی است ، می دانم ؛ اما دیگر خاک تو قدمگاه این کربلاییان آخرالزمان نیست . بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا . آنها نمی دانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد ، یک افق است ، یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ؛ نه یک بار و نه دوبار ، به تعداد شهدایمان . دو کوهه تو خوب می فهمی که من چه می گویم . تو با حاج همت ، باحاج عباس کریمی ، با چراغی ، با دستواره ، با اسکندری، علیرضا نوری ، وزوایی، ورامینی ، رستگار ، موحد ، حاج مجید رمضان ، صالحی ، حاجی پور و صدها شهید دیگر انس داشته ای . تو که بوسه بر پای بسیجی ها زده ای ، تو که با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده ای ، تو که نجواهای عاشقانه شان را شنیده ای تو که معنای انسان را دریافته ای ، تو خوب می دانی که ماچه می گوییم . آری تو دیگر در جست و جوی انسان نیستی ؛ تو یافتی آنچه را که یافت نمی شود . روز اول سال 68 ، پادگان دو کوهه کمی تسکین یافته است . عده ای از دوستانش آمده اند تا گمشده خویش را در آنجا بجویند . در و دیوار ، ساختمان ها و راهروها بر سر جای خویش باقی است و اگر کسی نداند ، می پندارد که دو کوهه همه چیز را از یاد برده است . درها قفل است و آنها می کوشند تا از هر راه که هست ، یک بار دیگر خود را به فضای مالوف خویش برسانند . اما گم گشته در آنجا هم نیست . عالم محضر شهداست ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلا ظاهری خود را نبازد ؟ زمان می گذرد و مکان ها فرو می شکند ، اما حقایق باقی هستند . شهید حاجی پور زنده است ، من و تو مرده ایم . شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند . کاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم . یاد آوران در جست و جوی گمگشته خویش به اردوگاه کرخه می روند . شعرشان اگر چه بس مغموم می نماید ، اما شعر مستی است . آنان را که می خواهند با نظر روانکاوانه در این سرمستان میکده عشق بنگرند هشدار باد که مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند . یأس از جنود شیطان است و اینان وارسته اند از آن جهانی که در سیطره شیاطین است . کرخه خرابات است و اینان خراباتیانند و گریه ، آبی است بر دل های سوخته شان. گریه اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است، بگذار اینان نیز فاش بگریند . امام کو که به تماشای رهروان خویش بنشیند ؟ آری ، ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم . ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند . ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم . ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد . ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند . ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم . آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند ، ما در شب های عملیات آزمودیم . ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را دیدیم . ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم . از مائده های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره حضرت ابراهیم نشستیم . ما در رکاب امام حسین ( ع ) جنگیدیم . ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم ... و پادگان دو کوهه بر این همه شهادت خواهد داد . پادگان دوکوهه آخرین بار در عملیات مرصاد بود که به پیمان خویش وفا کرد . یک بار دیگر دو کوهه همه چهره های آشنا را دید و همه عطرهای آشنا را شنید و با همه آنچه دوست می داشت وداع کرد . دو کوهه ، با تو هستم : آیا می دانستی که این آخرین وداع است ؟ منافقین می پنداشتند که آن عهد را که تو بر آن شاهد بوده ای فراموش کرده ایم ، اما تو می دانی که اینچنین نبود . همه دانستند . دو کوهه ، آیا بر قدم همه عزیزانت بوسه زدی ؟ آیا سعی کردی که همه آن لحظات را به یاد بسپاری ؟ سعید را به خاطر داری که چه می خواند ؟ برای امام می خواند ، برای آن که عاشقانه زیستن را به ما آموخت ، برای آن که به ما آموخت عرفان را که مبارزه است ، برای آن کسی که ما همه تاریخ انبیا را در وجود او تجربه کردیم . خداحافظ دو کوهه . ما می دانیم که تو از گواهان روز محشری و بر آنچه ما بوده ایم شهادت خواهی داد . تو ما را می شناخته ای و راز خلوت ما بوده ای ؛ روزها و شب ها ، در حسینه ، در اتاق ها ، در راهروها و در زمین صبحگاهت .
این همه مغموم نباش دو کوهه . امام رفت ، اما راه او باقی است . دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو ، خاکت و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند . دو کوهه ، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی ؟ پس منتظر باش . شهید سید مرتضی آوینی
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
یکشنبه 88 بهمن 18 ساعت 8:24 عصر
|
|