سر بازار خدا حب تو سرمایه من زیر آفتاب قیامت تو میشی سایه من آقا جون اسم تو قلب منو کرده منجلی واسه اینه مادرم گفته فقط بگو علی من اسیر غیرت و شجاعت و مرامتم تا قیامتم میگم به فاطمه غلامتم تو سلیمان منی آقا منم مور توام تا ابد تو دستای مشتی و پرزور توام یاد تو هر جا بودم چراغ هر شبم بوده تا به دنیا اومدم اسم تو بر لبم بوده همیشه محبتت در بوده و منم صدف جون بچه هات آقا یه بار منو ببر نجف گل من عجین شده با عشق مرتضی علی روی قلب من خدا خودش نوشته یا علی عشق تو تو زندگی گذشته از حد و عدد سر درِ خونمونم نوشته یا علی مدد
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 88 اسفند 24 ساعت 2:24 عصر
|
رفتارهای مخرب مغز
1.No Breakfast People who do not take breakfast are going to have a lower blood sugar level. This leads to an insufficient supply of nutrients to the brain causing brain degeneration. 1. نخوردن صبحانه
It causes hardening of the brain arteries, leading to a decrease in mental power. 2. پرخوری این امر باعث تصلب شرائین (سختی دیواره رگهای) مغز شده و منجر به کاهش قدرت ذهنی میشود.
3. Smoking It causes multiple brain shrinkage and may lead to Alzheimer disease. 3. دخانیات این امر باعث کوچک شدن چند برابری مغز و منجر به آلزایمر میشود.
4. High Sugar consumption Too much sugar will interrupt the absorption of proteins and nutrients causing malnutrition and may interfere with brain development. 4. استفاده زیاد قند و شکر استفاده زیاد قند و شکر جذب پروتئین و مواد غذائی را متوقف میکند و منجر به سوء تغذیه و احتمالا اختلال در رشد مغزی خواهد شد.
The brain is the largest oxygen consumer in our body. Inhaling polluted air decreases the supply of oxygen to the brain, bringing about a decrease in brain efficiency. 5. آلودگی هوا مغز بزرگترین مصرف کننده اکسیژن در بدن ماست. دمیدن هوای آلوده باعث کاهش اکسیژن تامینی مغز شده و منجر به کاهش کارآیی مغز میشود.
6 . Sleep Deprivation Sleep allows our brain to rest.. Long term deprivation from sleep will accelerate the death of brain cells. 6. کمبود خواب خواب به مغزمان اجازه استراحت میدهد. دوره طولانی کاهش خواب منجر به شتاب گیری مرگ سلولهای مغزی خواهد شد.
Sleeping with the head covered increases the concentration of carbon dioxide and decrease concentration of oxygen that may lead to brain damaging effects.
7. پوشاندن سر به هنگام خواب خوابیدن با سر پوشیده باعث افزایش تجمع دی اکسید کربن و کاهش تجمع اکسیژن شده و منجر به تأثیرات مخرب مغزی خواهد شد.
8. Working your brain during illness Working hard or studying with sickness may lead to a decrease in effectiveness of the brain as well as damage the brain. 8. کار کشیدن از مغزتان در هنگام بیماری کار سخت یا مطالعه در زمان بیماری ممکن است منجر به کاهش کارآئی مغز و در نتیجه صدمه مغزی شود.
Thinking is the best way to train our brain, lacking in brain stimulation thoughts may cause brain shrinkage. 9. کاهش افکار مثبت فکر کردن بهترین راه برای تمرین دادن به مغزمان است. کاهش افکار مثبت مغزی ممکن است باعث کوچک شدن مغز شود.
10. Talking Rarely Intellectual conversations will promote the efficiency of the brain 10. کم حرفی مکالمات انتزاعی منجر به رشد کارآئی مغز خواهد شد.
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
شنبه 88 اسفند 15 ساعت 2:6 عصر
|
مقدمه در میان ویژگیهای رسول خدا (ص) هیچ چیزی مهمتر از اخلاق آن حضرت وجود ندارد. این ویژگی همان چیزی است که خداوند، رسولش را بدان ستوده و فرموده است : «انک لعلی خلق عظیم»، تو بهترین خلق وخورا داری. وخودرسول (ص) هم فرموده است که برای احیای مکارم اخلاقی مبعوث گشته است«انما بعثت لاتمم صالحا لاخلاق». و تازه مسلمانان هم وقتی وصف آن حضرت را برای دیگران بازگو می کردند، مهم ترین ویژگی دعوتش راهمین می دانستند که: «و یأمر بمکارم الاخلاق». مفروق نامی هم وقتی به اسلام روی آورد و با محتوای دعوت آن حضرت آشنا شد، به رسول گفت: ای برادر قریشی! تو مردم را به « مکارم الاخلاق و محاسن الاعمال» دعوت میکنی. حضرت بعدها هم در آموزههای خود روی اخلاق تکیه زیادی داشتند و می فرمودند : ...ادامه مطلب...
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
پنج شنبه 88 اسفند 13 ساعت 11:22 عصر
|
سخنان امام حسن عسگری علیه السلام
1. جدال مکن تا احترامت برود ، و شوخی مکن تا بر تو گستاخ شوند . تحف العقول ، ص (516) 2. هر که به نشستن در جاهای معمولی مجلس بسنده کند ، خدا و فرشتگان بر او رحمت می فرستند تا برخیزد . تحف العقول ، ص (516) 3.از گناهانی که آمرزیده نشود این است که گفته شود : کاش به جز بر این گناه مؤاخذه نشوم . تحف العقول ، ص (517) 4.شرک در میان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سیاه در شب تار نهانتر است . تحف العقول ، ص (517) 5.نسبت بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم خدا ، از سیاهی چشم به سفیدیش نزدیکتر است . تحف العقول ، ص (517) 6.دوستی نیکان به نیکان ثواب است برای نیکان ، و دوستی بدان به نیکان بزرگواری است برای نیکان ، و دشمنی بدان با نیکان زینتی است برای نیکان ، و دشمنی خوبان با بدان رسوایی است برای بدان . تحف العقول ، ص (517) 7. خنده بیجا نشانه نادانی است . تحف العقول ، ص (517) 8. از ادب همان بس که آنچه را برای خود نمی پسندی ، برای دیگران نیز مپسندی . مسند الامام العسکری ، ص (288) 9.از بلاهای کمر شکن ، همسایه ای است که اگر کردار خوبی را بیند نهانش سازد ، و اگر بدکرداری بیند آن را فاش سازد . تحف العقول ، ص (517) 10.عبادت پر روزه گرفتن و پر نماز خواندن نیست ، عبادت پر اندیشه کردن در امر خداست . تحف العقول ، ص (518) 11.چه بد است آن بنده خدا که دورو و دو زبان است . در حضور برادرش او را می ستاید ، و در غیاب بدگوئیش می کند . اگر عطایی به برادرش رسد حسد برد ، و اگر گرفتار گردد او را وانهد . تحف العقول ، ص (518) 12.رسیدن به خداوند متعال ، سیر و سفری است که جز با شب زنده داری حاصل نگردد . مسند الامام العسکری . ص (290) 13.کم آسایشترین مردم کینه ورز است . تحف العقول ، ص (519) 14.مؤمن برای مؤمن برکت است ، و بر کافر اتمام حجت . تحف العقول ، ص (519) 15.دل نابخرد در دهان اوست ، و دهان خردمند فرزانه در دل او . تحف العقول ، ص (519) 16.هنگامی که قائم (ع) قیام کند، دستور به خرابی مناره ها و اتاقکهای مخصوص پیش نمازها در مساجد دهد . الغیبة للشیخ الطوسی ، ص (133) 17.کسی که در طهارت شرعی خود از حد تجاوز کند ، همچون کسی است که آن را باطل کرده است . تحف العقول ، ص(520) 18.هیچ عزیزی حق را واننهد جز این که خوار شود ، و هیچ خواری به حق نرود جز این که عزیز شود . تحف العقول ، ص (520) 19.کسی که با خدا مأنوس باشد ، از مردم گریزان گردد . مسند الامام العسکری ، ص (287) 20.بالای دو خصلت چیزی نیست : ایمان به خدا و سود رساندن به برادران . تحف العقول ، ص (520) 21.فرزند خردسالی که به پدر گستاخی کند ، چون بزرگ شد عاق و ناسپاس او گردد . تحف العقول ، ص (520) 22.شادمانی کردن در نزد غم دیده بی ادبی است . تحف العقول ، ص (520) 23.بهتر از زندگی آن چیز است که چون از دست دهی از زندگی بدت آید ، و بدتر از مرگ آن چیزی است که چون بر سرت آید مرگ را دوست بداری . تحف العقول ، ص (520)
24.پرورش دادن نادان و ترک دادن معتاد از عادتش معجزه آمیز است . تحف العقول ، ص (520) 25.فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند . تحف العقول ، ص (520) 26.کسی که پارسایی خوی او ، و بخشندگی طبیعت او ، و بردباری خصلت او باشد ، دوستانش بسیار شوند . 27.هر که نهانی برادر خود را پند دهد او را آراسته و زیور بسته ، و هر که در برابر دیگرانش پند دهد زشتش کرده . تحف العقول ، ص (520) 28.هیچ بلائی نیست مگر این که در پیرامونش از طرف خدا نعمتی است . تحف العقول ، ص (520) 29.چه زشت است به مؤمن دلبستگی به چیزی که او را خوار می کند . تحف العقول ، ص (520) 30.پارساترین مردم کسی است که در هنگام شبهه توقف کند . عابدترین مردم کسی است که واجبات را انجام دهد . زاهدترین مردم کسی است که حرام را ترک نماید . کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد . تحف العقول ، ص (519) 31.شماها عمر کاهنده و روزهای برشمرده ای دارید و مرگ ناگهانی است . آن که تخم نیکی بکارد خوشی برداشت کند ، و هر که تخم بدی بکارد پشیمانی برداشت کند . هر که هر چه بکارد همان برای اوست . کند کار را بهره از دست نرود ، آزمند آنچه را مقدرش نیست به دست نیاورد . هر که به خیری رسد خدایش داده ، و هر که از شری رهد خدایش رهانده است . تحف العقول ، ص(519) 32.صورت نیکو ، زیبایی ظاهری است ، و عقل نیکو ، زیبایی باطنی است . بحار الانوار ، ج 78، ص (379) 33.تمام پلیدیها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است . بحار الانوار ج 78، ص(377)
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
سه شنبه 88 اسفند 4 ساعت 6:10 عصر
|
تکرار مباهله در عصر امام عسکری علیه السلام
آفتاب سوزان، با سنگدلى تمام بر چهره رنجور شهر مىتابد. هواى دلگیر و غیرقابل تحملى، فضاى دم کرده شهر را پر کرده است. مردم، مدتهاست صداى چک چک باران را نشنیدهاند. همه جا خشک و آفتاب خورده است. رودخانه خشک شهر، سینه عریانش را در امتداد شهر گسترانیده است. انبوه درختچهها، علفزارها و نیزارهاى اطرافش، پژمرده و بىطراوت و از نفس افتاده به نظر مىرسند. از گاو و گوسفندان مردم که نپرس، لاغر و رنجور؛ در اسارت لشکر عطشند. همین طور حیوانات صحرا و مرغان هوا که همه تشنه و افسردهاند. زمین و زمان در چنگ آفتاب است. هیولاى مرگ، در آسمان شهر به پرواز آمده است. انسانها نیز در وضعیت بدترى به سر مىبرند. آنها براى رهایى از عفریت مرگ و نجات از کابوس خشکسالى، دست به هر کارى زدهاند؛ در فرجام تکاپوهاى بىحاصل، ناگزیر، روانه دربار مىشوند و مشکل خود را با خلیفه در میان مىگذارند. خلیفه، بزرگان شهر را فرا مىخواند و با آنها به مشورت مىپردازد. بعد از ساعتها شور و مشورت، بهترین راه نجات را، «خواندن نماز باران» مىیابند... زن و مرد، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، در حالى که روزهدار هستند، به سوى خارج شهر رهسپار مىشوند. عشق و امید، در چهرههاى رنجور و آفتاب زدهشان نهفته است. ورد زبانشان ذکر و دعا است. جز نزول باران، خواسته دیگرى ندارند. خیلى زود، صفها بسته مىشود. از صفهاى طولانى و پشت سر هم نمازگزاران، صحنههاى جالب و به یادماندنى به وجود مىآید. همهمه التماسآمیز، فضاى بیابان را پر کرده است. طولى نمىکشد که نماز به پایان مىرسد. چشمهاى امیدوار به آسمان دوخته مىشوند. آفتاب همچنان مىتابد و گرماى نفسگیرش زمین و زمان را آتشگون ساخته است. کمکم یأس و ناامیدى بر دلها سایه مىافکند. بر اضطراب و افسردگى نمازگزاران افزوده مىشود؛ هر یک بىصبرانه، بیابان را ترک مىکنند. روز دوم و سوم نیز مراسم نماز، با همان کیفیت و شکوه بیشتر ادامه مىیابد؛ ولى ابرهاى بارانزا، همچنان نایاب و رؤیایى، و تنها در عالم ذهن آنان باقى مىماند و حسرت چند قطره اشکِ آسمان، دلهایشان را به درد مىآورد! «جاثلیق»، بزرگ اسقفان مسیحى، رو به راهبان مسیحى مىکند و با لحن غرورآمیزى مىگوید: ـ سه روز است که مسلمانان به صحرا رفتهاند و با اداى نماز، از خدا خواستهاند تا باران رحمتش را نازل سازد؛ اما هنوز باران نیامده است. اگر آنان بر حق بودند، حتماً تا حالا باران آمده بود؛ امروز نوبت ماست تا حقانیت خود را به آنان نشان دهیم. سخنانش که تمام مىشود، راه مىافتد. راهبان و سایر مسیحیان نیز از دنبالش گام برمىدارند و لحظاتى بعد، ناقوس عبادت به طنین در مىآید و آنان طبق شیوه خویش به نماز و عبادت مىپردازند و از خداوند، طلب باران مىکنند. طولى نمىکشد که ابرهاى تیره و بارانآور، کران تا کران آسمان را فرامىگیرند و قطرههاى بارانِ درشت و پُر آب، از دل آسمان گرم و دم کرده « سامرّا» فرو مىریزند. صحنه عجیبى است! مثل این که معجزه بزرگى رخ داده است. به همین جهت، مسیحیان را شادى و شادابى فرامىگیرد. و به پاس این موفقیت بزرگ، به یکدیگر دست مىدهند و حقانیت خویش را به رخ مسلمانان مىکشند. مسلمانان نیز با دیدن آن همه باران، به تحسین آنان مىپردازند و به دین و آیین آنها متمایل مىشوند. راهبان مسیحى براى جلب توجه بیشتر مسلمانان و تسخیر قلبهاى آنان، روز بعد نیز مراسم ویژه عبادى خود را در دامن صحرا انجام مىدهند. این بار نیز از دل آسمان، شکافى گشوده مىشود و سرانجام جویبارهاى سرمستى از دامن دشتها و کوهساران جارى شده و از به هم پیوستن آنها، سیلابهاى خشمگین و موّاج ایجاد مىشود و رودخانه تفتیده شهر را پر آب مىسازند. مسیحیان با آب و تاب، از ایجاد یک معجزه بزرگ سخن مىگویند. کرامت آنان، زبان به زبان به گوش خلیفه مىرسد. لحظه به لحظه بر عزت و آبرومندى آنان افزوده مىشود. تمایل مسلمانان به مسیحیت، خلیفه را به وحشت مىاندازد. احساس شرم، از قیافه پریشانش به خوبى قابل تشخیص است. به فکر فرو مىرود. طولى نمىکشد که در ذهنش جرقهاى جان مىگیرد. او بعد از چند لحظه تفکر، «صالح بن وصیف» را فرامىخواند و خطاب به او مىگوید: ـ کلید این معما در دست «ابنالرّضا»(1) است؛ هر چه زودتر او را حاضر کن. ابنالرّضا را از زندان مىآورند. خلیفه با دیدن چهره مصمّم و با صفاى او، به سخن مىآید: ـ ابامحمد!(2) امت جدت را دریاب که گمراه شدند! امام علیهالسلام آرام و خونسرد، خطاب به وى مىفرماید: ـ از جاثلیق و دیگر راهبان مسیحى بخواهید تا فردا نیز به صحرا بروند! ـ به صحرا بروند؟! براى چه؟ ـ براى اداى نماز باران. ـ در این چند روز به اندازه لازم باران آمده است؛ مردم دیگر احتیاجى به باران ندارند! ـ مىخواهم به کمک خداى متعال، شک و شبههها را برطرف سازم. ـ در این صورت، مردم را نیز باید فرابخوانیم. آنگاه به صالح بن وصیف، که در کنارش ایستاده است، چشم مىدوزد و با لحن آمرانهاى مىگوید: ـ به بزرگ اسقفان و راهبان مسیحى اطلاع بده تا فردا به صحرا بیایند؛ به جارچیان هم بگو مردم را خبر کنند تا شاهد کشف «حقیقت» باشند. ساعتى نمىگذرد که جمعیت زیادى در صحرا جمع مىشوند. گویا محشرى برپا شده است. در یک سو، جاثلیق و راهبان مسیحى ایستادهاند؛ لباسهاى بلند و مخصوصى به تن دارند. گردنبندهاى صلیبى که روى سینههایشان آویخته شده است، در مقابل نور خورشید مىدرخشند. جاثلیق مغرور و گردن برافراشته، قدم مىزند. گاهى بعضى از راهبان با خنده و شادمانى، خودشان را به او نزدیک مىکنند و درگوشى با او سخن مىگویند. جاثلیق نیز با لبخندهاى پى درپى و جنباندن سر، سخنان آنان را تأیید مىکند. طرف دیگر بیابان، محل استقرار مسلمانان است. آنان نیز دسته دسته دورهم حلقه زدهاند و در انتظار آمدن خلیفه و درباریان، لحظه شمارى مىکنند. برخى از آنان که شیفته جاه و جلال مسیحیان شدهاند، سخنان مأیوس کنندهاى بر زبان مىآورند. یکى مىپرسد: ـ چرا اینجا جمع شدهایم؛ مگر روزهاى قبل، آنها را نیازمودیم؟ دیگرى پاسخ مىدهد: ـ چرا، آزمودهایم؛ این بار مىخواهیم رسماً مسیحى شویم . صداى خنده در فضاى گسترده صحرا مىپیچد. مرد مؤمنى که تاب شنیدن چنین حرفهایى را ندارد؛ بىصبرانه رو به جمعیت کرده، مىگوید: ـ اگر صبر کنید، همه چیز روشن مىشود؛ این بار «ابنالرّضا» در بین ماست. او از بهترین بازماندگان خاندان رسول خداست. مگر اجداد او در جریان «مباهله»،(3) باعث سرافکندگى مسیحیان نجران نشدند؟! یکى دیگر از مسلمانان که تا حال سکوت اختیار کرده است، با بىحوصلگى مىگوید: ـ چرا، این را شنیدهایم؛ ولى رسول خدا کجا و ابن الرّضا کجا؟ از دست یک فرد زندانى چه کارى ساخته است؟ صداى خشمگینانهاى در فضاى بى حد و حصر صحرا به طنین مىآید. چشمها به وى دوخته مىشود. او پیرمردى است با محاسن سفید، قامت کشیده و چهره جذاب و دوست داشتنى. با این که لحنش دلسوزانه است؛ اما در صدایش نوعى غضب نهفته است. او که از شنیدن سخنان همکیشانش دلتنگ شده است، مىگوید: ـ اى مردم! رسول خدا، پیامبر ما و ابنالرّضا، جانشین اوست. تمام فضل و کمال پیامبر، در او تجلى یافته است. براى این که سخنانم را باور کنید، ناگزیرم کرامتى عجیب از آن حضرت برایتان تعریف کنم؛ به خدا سوگند! از «ابوهاشم جعفرى»(4) شنیدم که مىگفت: ـ «روزى خدمت ابنالرّضا بودم، حضرت سوار بر اسب، به جانب صحرا مىرفت. من نیز او را همراهى مىکردم. در مسیر راه به فکر فرو رفتم. در عالم ذهن، به یادم آمد که: ـ زمان اداى بدهىام فرا رسیده است و اکنون براى پرداخت آن چیزى در بساط ندارم! هنوز در عالم ذهن سیر مىکردم که حضرت رو به من کرد و فرمود: ـ غصه نخور! خداوند آن را ادا مىکند. آنگاه از فراز اسبش به سوى زمین خم شد و با تازیانهاى که در دست داشت، خطى کوچک بر زمین کشید و فرمود: ـ اى ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و مخفى کن. پیاده شدم و دیدم قطعه طلایى است که بر زمین افتاده است. آن را برداشتم و مخفى کردم . همچنان به مسیر ادامه دادیم. در حال پیمودن راه بودیم که بار دیگر در ذهنم خطور کرد: ـ امیدوارم به اندازه طلبم باشد؛ به هر صورت، طلبکارم را با این مقدار راضى مىکنم و بعد از آن، براى رفع نیازهاى زمستان خانوادهام تلاش میکنم . صداى دلرباى ابنالرّضا، رشته افکارم را پاره کرد. نگاه کردم؛ در حالى که به طرف زمین مایل شده بود، با تازیانهاش خطى دیگر کشید و فرمود: ـ پیاده شو و آن را نیز بردار و مخفى کن. پیاده شدم. چشمم به قطعه نقرهاى افتاد، آن را نیز برداشتم و مخفى کردم . طولى نکشید که از آن حضرت جدا شدم، قطعه طلا را فروختم. پول آن، درست معادل قرضى بود که به عهده داشتم. آن را به مرد طلبکار دادم. سپس قطعه نقره را فروختم و با قیمت آن، مخارج زمستان خانوادهام را بدون کم و کاست، تهیه کردم.»(5) پیرمرد بعد از نقل این کرامت، به سخنش چنین ادامه داد: حال، از آنهایى که نسبت به فضایل خاندان رسول خدا شک و شبهه دارند، مىپرسم: ـ چه کسى چنین قدرتى دارد؟ صدایى از آن سوى جمعیت بلند مىشود: ـ هر چه در فضائل و کمالات خاندان پیغمبر بگویى، کم گفتهاى؛ من هم خاطرهاى شنیدنى از ابنالرّضا دارم که... . ـ چه خاطرهاى؟ اسماعیل بن محمد!(6) پس چرا آن را تعریف نمىکنى؟ ـ «یک روز در مسیر حرکت ابنالرّضا به انتظار نشستم . هنگامى که از مقابلم عبور مىکرد، از فقر و بدبختىام شکایت کردم و گفتم: ـ به خدا سوگند! بیش از یک درهم ندارم... حضرت رو به من نمود و فرمود: ـ چرا سوگند دروغ مىخورى؛ در حالى که دویست دینار زیر خاک دفن کردهاى؟ آنگاه رو به غلامش کرد و فرمود: ـ هر چه پول به همراه دارى، به او بده. بعد از آن که غلام «صد دینار» به من داد، حضرت فرمود: ـ هنگام نیاز، از دینارهایى که مخفى کردهاى، محروم خواهى شد. کلامش که تمام شد، به مسیرش ادامه داد و رفت. طولى نکشید که آن صد دینارى که از حضرت گرفته بودم، مصرف شد. چند روز بعد، نیاز شدیدى پیدا کردم. به ناچار دنبال دینارهایى که مخفى کرده بودم، رفتم. هر چه آن محل را گشتم، آنها را نیافتم. بعدها فهمیدم که پسر عمویم (پسرم) آنها را برداشته و گریخته است.»(7) سخن از کرامات ابنالرّضا و فضل و کمالات خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم همچنان ادامه دارد که خبر ورود خلیفه و اطرافیانش در بین جمعیت مىپیچد. خلیفه و درباریانش قدم به صحرا مىنهند. ابنالرّضا نیز در بین آنها جلوه مىنماید. فروغ نگاههاى مردم به جمال زیبا و سیماى نورانى امام مىافتد. خلیفه، فرمان مىدهد تا جاثلیق و راهبان مسیحى براى طلب باران دست به آسمان بلند کنند و از خداوند بخواهند تا بار دیگر، باران رحمتش را بر آنان نازل کند. طولى نمىکشد که دستهاى آنان رو به آسمان برافراشته مىشوند. همان دم در آسمان پُر حرارت و آفتابى، انبوه ابرهاى بارانزا ظاهر شده و قطرههاى درشت باران، مرواریدگونه فرو مىریزند. همه نگاهها به ابنالرّضا دوخته شده است. او راهبى را نشان داده، فرمان جست و جوى لابه لاى انگشتان او را صادر مىکند. خلیفه بیش از دیگران شگفتزده به نظر مىرسد. او از خودش مىپرسد: ـ آیا ممکن است چیزى در میان انگشتان آن راهب وجود داشته باشد که به وسیله آن باران ببارد؟! غلام حضرت به تندى دور آن راهب را مىگیرد و در مقابل چشمان مردم، به جست و جوى دستش مىپردازد. شىء کوچک و سیاه فامى را از میان انگشتانش بیرون مىآورد و به ابنالرّضا تحویل مىدهد. گویا آن حضرت، شىء مورد نظر را به خوبى مىشناسد. به همین جهت، آن را با احترام خاص در پارچهاى مىپیچد و سپس خطاب به آن راهب مسیحى مىفرماید: ـ اینک، طلب باران کن. راهب بار دیگر دستهایش را به سوى آسمان بلند مىکند. این بار نیز چشمها به آسمان دوخته مىشوند. ابرها در حال جا به جایى است و خورشید از پشت تراکم ابرهاى سرگردان، نمایان مىشود. رنگ از صورت جاثلیق و راهبان مسیحى پریده است. آنها بیش از این، تحمل نگاههاى ملامتگر و نیشخندهاى مردم را ندارند؛ با سرافکندگى به سوى خانههاى خود باز مىگردند. مردم که حسابى شگفتزده شدهاند، به ابنالرّضا چشم مىدوزند. خلیفه در حالى که به آن شىء خیره شده است، مىپرسد: ـ اى پسر رسول خدا! آن چیست؟ ـ این، استخوان پیامبرى از رسولان الهى است که راهبان مسیحى از قبور آنان برداشتهاند؛ استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمىگردد، مگر آن که «باران» نازل شود . خلیفه در حالى که هنوز نگاهش را از آن استخوان برنداشته است، به تحسین او مىپردازد و همان لحظه، دستور آزادى آن حضرت را صادر مىکند. امام حسن عسکرى علیهالسلام که فرصت را مناسب مىیابد، تقاضا مىکند تا یاران زندانىاش را نیز آزاد کنند. خلیفه، لحظهاى به فکر فرو مىرود؛ مثل این که چارهاى جز پذیرش سخن آن حضرت را ندارد. (8) پىنوشتها: 1. امامان جواد، هادى و عسکرى علیهم السلام را به احترام انتسابشان به امام رضا علیه السلام، «ابنالرّضا» مىگویند. 2. کنیه امام حسن عسکرى علیه السلام . 3. ر.ک: آل عمران / 61. 4. یکى از یاران امام عسکرى علیه السلام و راوى کرامت. 5. مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص431. 6. از همعصران امام حسن عسکرى علیه السلام و راوى کرامت. 7. بحارالانوار، ج 50، ص 280، ح 56/ مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 432. 8. مناقب آلابیطالب، ج 4، ص 425/ اثبات الهداة، شیخ حرّ عاملى، شرح و ترجمه احمد جنتى، ج 6، ص 319 و 320. منبع: مجله کوثر، شماره 60.
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
سه شنبه 88 اسفند 4 ساعت 4:59 عصر
|
راههای پیشگیری از ابتلا به سرطان سینه سرطان نوعی ایجاد هرج و مرج و خارج شدن سلول های بدن از روند طبیعی است . سرطان پستان جزء سرطان های نسبتا شایع و خطرناک در بین زنان می باشد . سینه از انواع غدد مترشحه می باشد که وظیفه آن تولید شیر است مانند سایر سلول های بدن سینه نیز به طور متناوب رشد کرده و زمانی را نیز به استراحت می پردازد . هنگامی که ژنها دارای عملکرد مناسبی باشند به خوبی توانایی کنترل رشد سلول ها را دارند اما زمانیکه در عملکرد آنها نوعی نا هنجاری و یا بی قاعدگی بروز کند تسلط خود را بر روی رشد سلول ها از دست می دهند. ? بهترین راههای پیشگیری از سرطان سینه در قسمت پزشکی سالانه خود ، از پزشکتان بخواهید که ریسک ابتلا به سرطان سینه را در شما محاسبه کند . وزن بدن خود را همواه متعادل نگه دارید ،هنگامی که به سن شما افزوده می شود باید میزان کالری را در رژیم خود کاهش دهید و زمان ورزش و نرمش را زیاد کنید . در طول روز در شش وعده غذایی از میوه و سبزیجات تازه استفاده کنید البته اگر این تعداد را به نه مرتبه در روز افزایش دهید کار بی نظیری را انجام داده اید . به دنبال راههای باشید که بدن شما را همواره به فعالیت وادارد چه در محیط کار ،چه در خانه و چه در اوقات فراغت . اگر مادر یا خواهر یا دختر شما سرطان سینه دارند نزد مشاور ژنتیک رفته و آزمایشات اولیه را انجام دهید . به اعتقاد پژوهشگران تندرستی ، زنان در هر گروه سنی می تواند با انجام حرکات ورزش به طور منظم میزان خطر ابتلا به سرطان سینه را کاهش دهد . مطالعات علمی بارها نشان داده است که ورزش منظم به بدن انسان در مقابله با بیماری ها کمک می کند . فعالیت همگانی همچنین خطر سرطان سینه را در زنانی که احتمال آنها به این سرطان بیش از سایر افراد است نیز کاهش می دهد . در دو گروه خطر احتمال ابتلای آنها به سرطان سینه بالا است . یکی آن دسته که در خانواده آنها سابقه سرطان سینه بوده است و گروه دیگر کسانی که از درمان جایگزینی هورمونی استفاده می کنند که تحقیقات نشان می دهد که ورزش برای زنان لاغر تا وزن متعارف و حتی آنهایی که کمی چاق هستند بیش از دیگر زنان سودمند است . مطالعات نشان می دهد از بین هر سه زن یک نفر در طول زندگی خود دچار سرطان می شود و سرطان سینه هم از شایع ترین علت مرگ و میر در زنان است امید است که با تشخیص سریع درمان قطعی آن صورت پذیرد .
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
شنبه 88 اسفند 1 ساعت 9:48 عصر
|