زائری بارانی ام، آقا، به دادم می رسی؟ بی پناهم، خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟ گر چه آهو نیستم امّا پُر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟ از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم، لبالب تشنگی پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟ ماه نورانی شب های سیاه عمر من! ماه من، ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟ باز هم مشهد، مسافرها، هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد، آقا... به دادم می رسی؟
شاعر: رضا نیکوکار http://www.komeit.ir/chardahmasoom/emamreza/ghazal/1391-zaaere-baaraani
نوشته شده توسط : محبان الحسن |
دوشنبه 93 شهریور 10 ساعت 4:24 عصر
|