زیارت عاشورا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«ایهاالناس بدانید گدای حسنم»
کسی که در خردسالی دانش آموزد، مانند نقش بر سنگ است و کسی که دربزرگسالی دانش آموزد، مانند کسی است که بر آب می نگارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

                                                          دوکوهه

 

اگر بپرسی دو کوهه کجاست ، چه جوابی بدهیم ؟ بگوییم دو کوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجی ها را در خود جای می داد و بعد سکوت کنیم ؟ پس ای کاش نمی پرسیدی که دو کوهه کجاست ، چرا که جواب گفتن به این سوال بدین سادگی ها ممکن نیست . کاش تو خود در دو کوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود .

گفته اند شرف المکان بالمکین اعتبار مکانها به انسانهای است که در آنها زیسته اند و چه خوب گفته اند . دو کوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است ، با بسیجی ها، و همه سرّ مطلب همین جاست. اگر شهدا نبودند و بسیجی ها ، آنچه می ماند پادگانی بود درندشت ، با زمین هایی آسفالت ، خشک و کم دار و درخت ، ساختمان هایی کوتاه و بلند و تیرک هایی که بر آن پرچم نصب کرده اند. اما دو کوهه سال ها با شهدا زیسته است، با بسیجی ها ، و از آنها روح گرفته ؛ روحی جاودانه.

دوکوهه مغموم است ، اما اشتباه نکنید ! او جنگ را دوست ندارد ، جمع با صفای بسیجی ها را دوست دارد ، جمع شهدا را ؛ آرزومند آن عرصه ای است که در آن کرامات باطنی انسانها بروز می یابد.

یک بار دیگر ، سلام دوکوهه.

قطارها دیگر در کنار دو کوهه نمی ایستند و بسیجی ها از آن بیرون نمی ریزند . قطارها ، دو کوهه را فراموش کرده اند و حتی برای سلامی هم نمی ایستند . بی رحمانه می گذرند . اما شهدا انسی دارند با دو کوهه که مپرس. با ذره ذره خاکش ، با زمینش ، با دیوارهایش ، با ساختمان هایش ، با همه آنچه در چشم ما هیچ نمی آید . می گویی نه ؟ از حوض رو به روی حسینیه حاج همت باز پرس که همه شهدا دو کوهه با آب آن وضو ساخته اند . در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییده اند . اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست ! من چه بگویم ؟ اینها سخنانی نیست که بتوان گفت . تو خودت باید دریابی . و اگر نه، دیگر چه جای سخن؟

زمین صبحگاه نیز هنوز در جست و جوی رازداران خویش است . اگر زبان خاک را بدانی ، نوحه اش را در فراق آنها خواهی شنید.

جا دارد که دو کوهه مزار عشاق باشد ، زیارتگاه عشاقی که از قافله شهدا جا مانده اند.

ای قدمگاه بسیجی ها، ای قدمگاه عاشق ترین عاشقان، تو خوب می دانی که چه سایه بلندی را از کف داده ای . بوسه های تو بر قدم هایی می نشسته است که استوارتر از عزم  آنان را  زمین به یاد ندارد . یادهایت را در خود تجدید کن تا آنجا که اگر هزارها سال از این روزها بگذرد ، تو را با این نام شناسند که قدمگاه بسیجیان بوده ای . شب را به یاد بیاور که انیس عشاق است ؛ آن شب را ، بعد از عملیات والفجر یک .

ای دوکوهه ، تو را با خدا چه عهدی بود که از کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد ؟ و حال چه می کنی در فراق پیشانی هایشان که سبب اتصال ارض و سما بود ؟ و آن نجواهای عاشقانه؟.

 اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایی که در آن نماز شب اقامه کرده اند و با خدا راز گفته اند؛ شهدایی که در حسینیه ، چشم مکاشفه بر جهان غیب گشوده اند ؛ شهدایی که همسفران عرشی امام بوده اند و اکنون میزبان او هستند.

عمق وجود من با این سکوت راز آمیز آشناست ؛ سکوتی که در باطن ، هزارها فریاد دارد.

من هرگز اجازه نمی دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود . این سردار خیبر ، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است. گوش بسپار تا ناله های حاج عباس کریمی را از نیز در سوگ شهادت او بشنوی .

حسینیه حاج همت قلب دو کوهه بوده است. حیات دو کوهه از اینجا آغاز می شد و به همین جا باز می گشت .

وقتی انسان عزادار است ، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب می آموزد . دو کوهه قطعه ای از خاک کربلاست ، اما در این میان ، حسینیه را قدری دیگر است . کسی می گفت کاش حسینیه را زبانی بود تا بگوید از آن سری که میان او و کربلاست . گفتم : حسینیه را زبان هست کو محرم اسرار؟

هر که می خواهد  بشناسد داستان کربلا را بخواند ، اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد، چه بگویم در جواب اینکه حسین کیست و کربلا کدام است؟ چه بگویم در جواب اینکه چرا داستان کربلا کهنه نمی شود ؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند . زمان ، هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء . نه این حیات دنیایی که جانواران نیز از آن برخودارند ؛ حیاتی که در خور انسان است ، حیات طیبه ، حیاتی آن سان که امام داشت ، زیستنی آن سان که امام زیست .

حسینیه شهدا نیز اکنون در جست و جوی گم کرده خویش است. او امام را ندید ، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید .

دو کوهه، خاک و آب و در و دیوارهایش ، همه جودش با این حضور آن همه انس داشته است که اکنون ، در این روزها تنهایی ، جایی مغموم تر از آن نمی یابی . دو کوهه مغموم است و در انتظار قیامت . دلش برای شهدا تنگ شده است ، برای بسیجی ها .

یک بار دیگر ، سلام دو کوهه .

دو کوهه ، تو یک پادگان نیستی ، تو قطعه ای از خاک کربلایی ، چرا که یاران عاشورایی سید الشهدا را به قافله او رسانده ای . دو کوهه ،  در باطن تو هنوز راز این روزهای سپری شده باقی است ، می دانم ؛ اما دیگر خاک تو قدمگاه این کربلاییان آخرالزمان نیست . بعضی ها ما را  سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا . آنها نمی دانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد ، یک افق است ، یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ؛ نه یک بار و نه دوبار ، به تعداد شهدایمان . دو کوهه تو خوب می فهمی که من چه می گویم . تو با حاج همت ، باحاج عباس کریمی ، با چراغی ، با دستواره ، با اسکندری، علیرضا نوری ، وزوایی، ورامینی ، رستگار ، موحد ، حاج مجید رمضان ، صالحی ، حاجی پور و صدها شهید دیگر انس داشته ای . تو که بوسه بر پای بسیجی ها زده ای ، تو که با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده ای ، تو که نجواهای عاشقانه شان را شنیده ای تو که معنای انسان را دریافته ای ، تو خوب می دانی که ماچه می گوییم . آری تو دیگر در جست و جوی انسان نیستی ؛ تو یافتی آنچه را که یافت نمی شود .

روز اول سال 68 ، پادگان دو کوهه کمی تسکین یافته است . عده ای از دوستانش آمده اند تا گمشده خویش را در آنجا بجویند . در و دیوار ، ساختمان ها و راهروها بر سر جای خویش باقی است و اگر کسی نداند ، می پندارد که دو کوهه همه چیز را از یاد برده است . درها قفل است و آنها می کوشند تا از هر راه که هست ، یک بار دیگر خود را به فضای مالوف خویش برسانند . اما گم گشته در آنجا هم نیست .

عالم محضر شهداست ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلا ظاهری خود را نبازد ؟ زمان می گذرد و مکان ها فرو می شکند ، اما حقایق باقی هستند . شهید حاجی پور زنده است ، من و تو مرده ایم . شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند . کاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم . یاد آوران در جست و جوی گمگشته خویش به اردوگاه کرخه می روند . شعرشان اگر چه بس مغموم می نماید ، اما شعر مستی است . آنان را که می خواهند با نظر روانکاوانه در این سرمستان میکده عشق بنگرند هشدار باد که مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند . یأس از جنود شیطان است و اینان وارسته اند از آن جهانی که در سیطره شیاطین است . کرخه خرابات است و اینان خراباتیانند و گریه ، آبی است بر دل های سوخته شان. گریه اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است، بگذار اینان نیز فاش بگریند . امام کو که به تماشای رهروان خویش بنشیند ؟

آری ، ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم . ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند . ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم . ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد . ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند . ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم . آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند ، ما در شب های عملیات آزمودیم . ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را دیدیم . ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم . از مائده های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره حضرت ابراهیم نشستیم . ما در رکاب امام حسین ( ع ) جنگیدیم . ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم ... و پادگان دو کوهه بر این همه شهادت خواهد داد .

پادگان دوکوهه آخرین بار در عملیات مرصاد بود که به پیمان خویش وفا کرد . یک بار دیگر دو کوهه همه چهره های آشنا را دید و همه عطرهای آشنا را شنید و با همه آنچه دوست می داشت وداع کرد .

دو کوهه ، با تو هستم : آیا می دانستی که این آخرین وداع است ؟

منافقین می پنداشتند که آن عهد را که تو بر آن شاهد بوده ای فراموش کرده ایم ، اما تو می دانی که اینچنین نبود . همه دانستند . دو کوهه ، آیا بر قدم همه عزیزانت بوسه زدی ؟

آیا سعی کردی که همه آن لحظات را به یاد بسپاری ؟

سعید را به خاطر داری که چه می خواند ؟ برای امام می خواند ، برای آن که عاشقانه زیستن را به ما آموخت ، برای آن که به ما آموخت عرفان را که مبارزه است ، برای آن کسی که ما همه تاریخ انبیا را در وجود او تجربه کردیم .

خداحافظ دو کوهه . ما می دانیم که تو از گواهان روز محشری و بر آنچه ما بوده ایم شهادت خواهی داد . تو ما را می شناخته ای و راز خلوت ما بوده ای ؛ روزها و شب ها ، در حسینه ، در اتاق ها ، در راهروها و در زمین صبحگاهت .

این همه مغموم نباش دو کوهه . امام رفت ، اما راه او باقی است . دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو ، خاکت و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند .

دو کوهه ، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی ؟ پس منتظر باش . 

 شهید سید مرتضی آوینی

 

 

 



نوشته شده توسط : محبان الحسن | یکشنبه 88 بهمن 18 ساعت 8:24 عصر

تمام آنچه در این وبلاگ می خوانید
شعر ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
پیش نویس قانون 2015 عاری سازی ایران از سلاح هسته ای
آقا جان بطلب یا امام رضا!
زبان حال امام حسن عسگری علیه السلام
تسلیت باد شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
آه کربلا، کربلا، کربلا
زمینه‏ ها و ریشه‏ های واقعه عاشورا در بیانات مقام معظم رهبری
غلامرضا سازگار-شعر مرثیه حضرت علی اکبر
حتما بخوانید/13واقعیت چینی که شاید نشنیده باشید
شرکت زنان در دسته های سینه زنی و زنجیرزنی /نظر فقها
[عناوین آرشیوشده]
blogکد بازی تمرکز حواس