طبیبا وامکن زخم سرم را
مسوزان قلب زینب دخترم را
طبیبا کار از درمان گذشته
که آتش آب کرده پیکرم را
ببند آنگونه زخمم را که در قبر
نبیند فاطمه خون سرم را
در و دیوار مسجد هست شاهد
که من گفتم اذان آخرم را
من آن یارم که شستم در دل شب
تن خونین تنها یاورم را
درود زندگی را گفتم آنروز
که زد در کوچه قنفذ همسرم را
به پیش دیده ام می زد مغیره
فروغ جان و چشمان ترم را
ز قتل یار هجده ساله من
عدو بشکست رکن دیگرم را
از آن سوزم که امشب گوید آن پیر
کجا بردی فلک نان آورم را